نیازنیاز، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

روزگار نیاز کوچولو

حیف چشمات نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام عروسک مامان دختر نازم اومدم چند تا از خاطرات شیرین زبونیاتو بنویسم برات یه روز ظهر موقع خواب من حسابی خوابم میومد و شما هم طبق معمول قبل از خواب کلی برنامه داری تا خوابت ببره و منم بی حوصله چشمامو بستم. یه دفعه با صدای شما بیدار شدم که میگفتی چشماتو نبند منم عصبی با چشم بسته پرسیدم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شما هم با شیرین زبونی و ملاحت گفتی: حیف از چشمات نیست که ببندیش من نبینمش و من چشما مو باز کردم و تسلیمت شدم. هروقت که یه کاری میکنی که میدونی من حتما ناراحت میشم از دستت میایی جلوم می ایستی و با ادا میخندی منم بهت اخم کردم میگی حالا دیگه دوست بشیم خوبه ،منم میگم من قهر نیستم شما هم بلافاصله میگی حالا بخندیم به هم داشتم یه مطلبی ...
5 تير 1391

داستانهایی زیبا

جمله جادویی مدت زیادی از زمان ازدواجشان می گذشت و طبق معمول زندگی فراز و نشیب های خاص خودش را داشت. یک روز زن که از ساعت های زیاد کار شوهر عصبانی بود و همه چیز را از هم پاشیده می دید، زبان به شکایت گشود و باعث ناامیدی شوهرش شد. مرد پس از یک هفته سکوت همسرش، با کاغذ و قلمی در دست به طرف او رفت و پیشنهاد کرد هر آنچه را که باعث آزارشان می شود را بنویسید و در مورد آن ها بحث و تبادل نظر کنند. زن که گله های بسیاری داشت بدون اینکه سرخود را بلند کند، شروع کرد به نوشتن. مرد پس از نگاهی عمیق و طولانی به همسر، نوشتن را آغاز کرد. یک ربع بعد با نگاهی به یکدیگر کاغذ ها را رد وبدل کردند. مرد به زن عصبانی و کاغذ لبریز از شکایت خیره ماند… اما ...
5 تير 1391

ماه و سنگ

اگر ماه بودم به هرجا که بودم سراغ تو را از خدامی گرفتم وگر سنگ بودم به هر جا که بودی سر رهگذار تو جا می گرفتم اگر ماه بودی به صد ناز شاید شبی بر لب بام من می نشستی وگر سنگ بودی به هرجا که بودم مرا می شکستی، مرا می شکستی فریدون مشیری   ...
5 تير 1391

جملات قصار......................................

سلام عزیز شیرین زبون من این پست رو به مرور برات تکمیلش میکنم. ١. تلفن رو برداشتی و با ادا میگی :مشترک نظر خراب میباشد ٢.شعر میخونی یکم از یه شعر و یکم از یه شعر دیگه و 10 تا شعر رو تو یه شعر میگنجونی ولی الحق کارت درسته همه روده بر میشیم آخرش هم میخندی میگی همه چیزو با هم قاطی کردم ٣.داریم میریم خونه مامان شهین میگم مامانی زود باش داریم از خیابون رد میشیم میگه اه دارم زودباش میکنم دیگه ٤.ثنا اینا اومده بودن خونمون یه لنگه جوراب ثنا افتاده بود از ساکش بیرون من گذاشته بودم روی اپن که ببریم براشون شما که بیدار شدی همین که دیدی گفتی مامان ثنا جورابشو نبریده nabarideh ٥.توی دفترت چیزی نوشتیدی و آوردی به ما نشون دادی. ٦.ما او...
5 تير 1391

چه معنی داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

اول از همه یه تبریک قلمبه و چاق و چله برای این روزهای قشنگ و اعیاد شعبانیه سلام عزیز دل من میدونم خیلی دیر کردم ولی اگه میدونستی مامان این روزا چقدر بی حوصله ام به من حق میدادی دلم گرفته دخترم هیچی و هیچ جا خوشحالم نمیکنه بگذریم........ مهم اینه که شما الان خوب که هستی اومدم از این چند وقت برات بگم تا اونجایی که رفتیم خونه عزیز گفتم برات و کمک کردن شما برای نخود پاک کردن . روزهای تابستونی شروع شده دختر قشنگم هم حسابی شیرین زبون بهت گفتم بریم گلهامون رو آب بدیم گفتی دیروز آب دادیم گفتم هوا گرمه مامانی امروز هم باید آب بدیم بهشون شما هم طلبکارانه گفتی چه معنی داره هر روز هر روز بهشون آب میدیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تازگیها لوس ک...
5 تير 1391